6:20

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه بود.

دوباره خوابیدم. بعد که پاشدم به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه بود.

فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه، حتماً دفعه‌ی اول اشتباه دیده‌ام. خوابیدم...

وقتی پاشدم هوا روشن بود، ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه بود!

سراسیمه پاشدم، باورم نمی‌شد که ساعت مرده باشه!

به این کارها عادت نداشت! من هم توقع نداشتم!

آدم‌ها هم مثل ساعت‌ها هستند...

بعضی‌ها کنارمون هستند مثل ساعت، مرتب، اروم ، همیشگی...

آن‌قدر صبور دورت می‌چرخند که چرخیدنشون رو حس نمی‌کنی.

بودن‌شون برات بی‌اهمیت می‌شه،

همین‌طور بی‌ادعا می‌چرخند، بی‌آن‌که بگویند باطری‌شان دارد تمام می‌شود!

بعد، یکهو روشنی روز خبر می‌دهد که او دیگر نیست!


قدر این آدم‌ها را باید بدانیم...


قبل از شش و بیست دقیقه

 

 

تنهایی من...
ما را در سایت تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esheida20156 بازدید : 44 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 7:34