به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه بود. دوباره خوابیدم. بعد که پاشدم به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه، حتماً دفعهی اول اشتباه دیدهام. خوابیدم... وقتی پاشدم هوا روشن بود، ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه بود! سراسیمه پاشدم، باورم نمیشد که ساعت مرده باشه! به این کارها عادت نداشت! من هم توقع نداشتم!آدمها هم مثل ساعتها هستند... بعضیها کنارمون هستند مثل ساعت، مرتب، اروم ، همیشگی... آنقدر صبور دورت میچرخند که چرخیدنشون رو حس نمیکنی. بودنشون برات بیاهمیت میشه، همینطور بیادعا میچرخند، بیآنکه بگویند باطریشان دارد تمام میشود! بعد، یکهو روشنی روز خبر میدهد که او دیگر نیست! قدر این آدمها را باید بدانیم... قبل از شش و بیست دقیقه , ...ادامه مطلب
زن ها وقتی احساسی درونشان فوران کند باید حرف بزنند... حالا فرقی نمی کند فوران غم باشد یا شادی، خوشی یا ناخوشی... انها باید انقدر از تمام جزییات ریز تا کلیات را بگویند تا حس کنند ارام گرفته اند... مردها اما... چه در اوج شادی باشند چه در اوج غم ترجیحشان این است که در گوشه ای خلوت به اتفاقاتی که افتاده فکر کنند و نهایتا لبخندی بزنند لبخندی گاه تلخ و گاه شیرین... و "زن" از انجا شروع به "مرد" شدن می کند که "اویی" که می شود برایش گفت و گفت و گفت ... نباشد..... ناچار است بنشیند گوشه ای و هی نشخوار کند فوران حرف هایی را که در درونش می جوشد... ,سکوت,سکوت بره ها,سکوت میکنم,سکوتم از رضایت نیست,سکوت شب,سکوت بره ها 2,سکوت چت,سکوت شعر,سکوت در برابر ظلم,سکوت عشق ...ادامه مطلب